آقا پوریا دلربای ماآقا پوریا دلربای ما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

آقا پوریا ღ جوانـــمرد کوچــــک

جشن گل غلتان پوریا گلی

مراسم گل غلتان من به همراه مامانم و بابا اکبر و منصوره عمه برگزار شد و زحمت جمع آوری گل های محمدی را هم بابایی و آقاجون کشیدند منم همش دوست داشتم که درون پارچه تابم دهند و موقعی که روی زمین می گذاشتنم گریه میکردم خلاصه در کل بچه خوبی بودم و از این که گلها را روی بدنم می ریختند کلی ذوق میکردم.... 1393.2.25 ...
29 ارديبهشت 1393

تقدیم به همسر عزیزم

    همسر عزیزم ، باش و با بودنت باعث بودنمان باش روزت مبارک     قبل از اینکه پدر شوی همسر بودی با تمام خوبیهای دنیا و من در کنارت احساس کردم که خوشبخترین  زن دنیا هستم و این را بدان در کنار تو بودن برایم آرامش عظیمی دارد حالا که بابا شدی نه تنها من ، یک نفر دیگه هم به تعداد خوشبختهای روی زمین اضافه شد پوریا جونم این را بدون که یکی از بهترین مردهای این کره خاکی بابااکبر مهربون توست ...
25 ارديبهشت 1393

دلنوشته های پوریا واسه بابایی

      شانه‏ هایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را. دست در دستانم که می‏گذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگ‏هایم می‏دود. در برابر توفان‏های بی‏رحم زندگی می‏ ایستی؛ آن‏چنان‏که گویی هر روز از گفت‏وگوی کوهستان‏ها باز می ‏آیی. لبخند پدرانه‏ ات، تارهای اندوه را از هم می‏دراند. تویی که صبوری‏ ات، دل‏های ناامید را سپیده ‏دم امیدواری است. مرام نامه دریا را روح وسیعت به تحریر می ‏آید؛ آن هنگام که ابرهای دلتنگی، پنجره ‏های خانه را باران می‏ پاشند. آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است. ...
24 ارديبهشت 1393

پشت گرمی من بابا اکبرمه

بابایی گلم پشتم به تو گرم است نمی‏دانم اگر تو نبودی، زبانم چطور می‏چرخید، صدایت نزنم! راستش را بخواهی گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم برای دل خودم صدایت می‏زنم بابا اپر! آن‏قدر با دست‏هایت انس گرفته‏ ام که گاهی دلم لک می‏زند، دستانم را بگیری. هر بار دستانم را می‏گیری،خیالم راحت می‏شود می‏دانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی گم نمی‏ شوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمی‏کنی... ღ بابایی گلم روزت مبارک ღ ...
23 ارديبهشت 1393

ماههای تولد آقا پوریا دو رقمی شدند

کوچولوی ده ماهه من چشمانت را برای زندگی می خواهم اسمت را برای دلخوشی می خوانم دلت را برای عاشقی می خواهم صدایت را برای شادابی می شنوم دستت را برای نوازش می خواهم پایت را برای همراهی می خواهم عطرت را برای مستی می بویم خیالت را برای پرواز می خواهم خودت را نیز برای پرسش ...
21 ارديبهشت 1393

ღ م مثل مادر ღ

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی تو به من درس زندگی آموختی تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت قلم از نگارش شکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مامان گلم دوست دارم و امیدوارم همیشه سایه مادر جون بالای سر پسرم باشد * پوریا جونم ، پســـــــــرم امیدوارم همیشه برات مامان خوبی باشم ღ ...
1 ارديبهشت 1393
1